سلام عزیرم....رفیق خوبم..داداش مهربونم....
لحظه جدایی من و تو داره می رسه و من از همین حالا دلم برات تنگ شده...
چند روز دیگه از کنارت می رم و شاید دیگه هرگز نتونم مثل این روزها کنارت بشینم و دستم بدم به مزارت و آروم بشم...راستش روزهای اخیر اگه پیش تو آرامش نمی گرفتم....نمی دونم می تونستم این همه فشار رو دوام بیارم یا ......
امروز بعد اینکه دوستان رو برای جلسه دفاعیه دعوت کردم اومدم تا تو رو هم دعوت کنم بیایی و قدم رو چشمام بذاری و اون روز که قراره از پایان نامه ای که به خودت تقدیم شده ......اون روز تنهام نذار رفیق شفیقم....
اما دلم از غربت مزارت پر پر شد...هر چند می دونم تو و رفقای شهیدت برای غربت امام زمان و اسلام دلتون خونه...از بد حجابی ها....از دروغ ها....از فعل حرام ...از اختلاط نامحرم ها...
این روزها به این مشغولم که بینی و بین الله من برای غربت شما چه کردم...خودم تنهایی ....مددی برسون تا منم مثل شما ولیم رو تنها نذارم...دعا کن منم شهید شم....مطمئنم دلم بیشتر از همه جا و همه کس دانشگاه برا تو و مزار با صفات پر خواهد زد....عزیزم....عزیزم...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم